نماز من

به نام او

چشمانم را لحظه ای می گشایم. خورشید بی مهابا نور تنش را مهمان چشمانم می کند. آرام سرم را به زیر می گیرم که ناگهان صدایی آشنا در گوشم را می نوازد. آن سوی خط اما صدایی آشناتر با من سخن می گوید.

-         : الله اکبر الله اکبر. 

ادامه مطلب ...

تکرار

هوای این روزهایم بس عجیب است.  

ساعت هایم می گذرند بدون مکثی و بدون هیچ آزاری؛اما نابسامانی هوایم از آنجایی  شروع میشود که شب هایم تکراری از روزهایم می شوند. 

نمیدانم چه چیزی در روزم به مزاج ذهنم خوش می آید که هر شب، تا پا به خواب می گذارم برایم به صورتی دیگر روزآرایی می کند و دست مرامی گیرد و به سر سفره می آورد. 

احساس می کنم این روزها دارند نسخه برداری می شوند. انگار این روزهایم روی دیسکی ذخیره میشوند و باز تکرار می شوند. 

سخت است روزی را دوبار بگذرانی و نتوانی تغییرش دهی ... .

نویسنده : خودم

آرزوهای من

 

 

 ( بلوار روبروی مسجد جامع خرمشهر، عکس گرفته شده توسط خودمون)

 

و من در تنهایی به سر می برم.

صبح آرزوی شیرینی در سرم متولد میشود،
من دخترم،
و آن آرزو را تا شب در آغوشم می پرورانم. 
ادامه مطلب ...

در تکاپوی چشم ها

دخترک در کنار دیوار کز کرده بود. زیر اندازش تن سرد سنگ بود و رواندازش دستان سردش. نفس هایش بوی مردگی میدادند و چشمانش منعکس کننده ی فریاد خاموش ناامیدی.

موهایش آشفته وار این سو و آن سو می دویدند و لب هایش بی قرار بودند. فکرش اما در بن بستی گیر افتاده بود. نمی دانست بماند و یا دل بکند.

هرکسی که می گذشت رنگ نگاهش جدید بود. 

ادامه مطلب ...

دلنوشته های راهیان نور

  

( مرز ایران و عراق در محل اروند. زمین آنسوی رود شهر فاو عراق است. عکاس خودمون  ) 

بوی اروند را حتی  از همین جا هم می توانستم حس کنم. 

شاخه های اروند در اطرافمان در رفت و آمد بودند. 

هنوز هم رشادت های مردان بزرگ خدا در اهواز خود نمایی می کردند. دریاچه های ساخته ی چمران در کنار رنگ سر درختان به تو این حس را القا می کردند که در بهشت به سر می بری. 

و اما ما سواره در میان این بهشت به دنبال بوی اروند بودیم. کم کم خانه های جنگ زده آشکارتر می شدند. گاهی در کنار خانه های بازساخته قایق هایی را میدی که کمک دست مردم بودند در هنگام رحت الهی. 

و آن هنگام که اتوبوسمان از حرکت ایستاد هوای لطیف اروند پیش می آمد و دل را می نوازید شاید هم خوشامدی می گفت به قدمگاه روح شهیدان خود. 

به کناره ی اروند که رسیدیم ، او را در استراحت صبحگاهی دیدیم. می گفتند رزمندگان باید وقت جزر و مد را می دانستند و هنگام شب به دل اروند می زدند. 

مردی می گفت یکی از رزمندگان در شب قبل از عملیات دخت پیغمبر را در خواب دیده که به آنها وعده ی یاری میدهد. 

و  بی گمان همین هاست که اروند با غرور و با سرعت در میان دو کشور می گذرد.  

اروندی که با خون شهیدان تطهیر شده و اروندی که جای پای سرور بانوان دو عالم را در خود جای داده است... .