-
اردوی مشهد
یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 13:10
اردوی مشهد ۹۵/۲/۸ دبیران و دانش آموزان دبیرستان تیزهوشان شهید بهشتی بیرجند کیست مارا روز اردو هم نفس سالکی ، هادی نیا ، مزگی و بس زاهدی ، باقریان ، رستم نژاد خوش به حال ما نه کم ، خیلی زیاد گل محمد با سموئی هم نفس این سموئی با موبایلش هم قفس جملگی آماده گشته پای کار با حسن زاده ، به جز این سبزه کار صبح عازم سوی مشهد...
-
شازده کوچولو
یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 17:38
شازده کوچولو به فانوسبان نگاه کرد و حس کرد این مرد را که تا این حد به دستور وفادار است دوست می دارد... دست کم این یکی به چیزی جز خودش مشغول است
-
شازده کوچولو
یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 17:36
شازده کوچولو پرسید: تو که هستی؟ چه خوشگلی! روباه گفت: من روباه هستم. شازده کوچولو به او تکلیف کرد که بیا با من بازی کن. من آنقدر غصه به دل دارم که نگو. روباه گفت: من نمیتوانم با تو بازی کنم. مرا اهلی نکردهاند. شازده کوجولو آهی کشید و گفت: ببخش! اما پس از کمی تأمل باز گفت: اهلی کردن یعنی چه؟ روباه گفت: اهلی کردن چیز...
-
شازده کوچولو
یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 17:35
روباه گفت: تو هنوز برای من پسربچهای بیش نیستی مثل صدهاهزار پسربچه دیگر و من نیازی به تو ندارم. تو هم نیازی به من نداری. من برای تو روباهی هستم شبیه به صدهاهزار روباه دیگر. ولی تو اگر مرا اهلی کنی هردو به هم نیازمند خواهیم شد. تو برای من در عالم همتا نخواهی داشت و من برای تو در دنیا یگانه خواهم بود
-
هرتا مولر
یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 17:33
آدم ها تمام نمی شوند آدم ها نیمه شب با همه ی آنچه در پس ذهنتو برایت باقی گذاشته اند به تو هجوم می آورند! نویسنده: هرتا مولر
-
شازده کوچولو
یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 17:32
شازده کوچولو : تو سواد داری ؟ روباه : سواد مال آدماس ... من شعور دارم ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 17:31
از زوجی پیر پرسیدند : شما چطور هفتاد سال با هم زندگی کردید؟ گفتند: مامربوط به نسلی هستیم که اگر چیزی خراب میشد ، تعمیرش می کردیم نه تعویض. بیایید تعمیر کار بودن را بیاموزیم
-
تحمیل
یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 17:29
تنهایی چیزی نیست که انتخابشکنی ... تنهایی به تو تحمیل می شود ... و تو ... محکوم هستی به آن... و مجبور هستی که قبولش کنی... مثل زندگی که مدت هاست به ما تحمیل شده ... نویسنده سجاد سبزه کار
-
دل تنگ آدم ها
پنجشنبه 16 اردیبهشت 1395 13:45
برای ماهی با سه ثانیه حافظه ، تنگ و دریا یکی است! دست من و شما درد نکند، که دل تنگ آدم هارا با یک عمر حافظه توی تنگ می اندازیم و برای ماهی ها دل می سوزانیم نویسنده:مهدیه لطیفی
-
کاه
پنجشنبه 16 اردیبهشت 1395 13:39
از مترسکی سوال کردم : آیا از ماندن در مزرعه بیزار نشده ای؟ پاسخم داد و گفت : در ترساندن و آزار دیگران لذتی بیاد ماندنی است ... پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمیشوم... اندکی اندیشیدم و سپس گفتم : راست گفتی من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم... گفت: تو اشتباه میکنی، زیرا کسی نمی تواند چنین لذتی را ببرد...
-
انعکاس دل آینه
پنجشنبه 16 اردیبهشت 1395 12:28
هنوز هم گاهی، از نگاه کردن به درون آینه می ترسم. میترسم که نگاهم، به درون چشمانی بیفتد که مدت هاست با سکوتی پر از حرف مرا می نگرند. واهمه دارم ازدیدن دختری که نوجوان است اما پای چشمانش به سیاهی شب، عمق اقیانوسی و چروک دست های مادربزرگ بسیار نزدیک است. چشمانی که حتی وقتی سر به زیر دارم همچنان کمر راست کرده و من را زیر...
-
حتی زندگی
پنجشنبه 20 اسفند 1394 12:16
هر چه از دست میرود بگذار برود ... چیزی که به التماس آلوده باشد نمیخواهم.. هر چه باشد ... حتی زندگی ... از ارنستو چگوارا
-
دار مکافات
پنجشنبه 20 اسفند 1394 12:02
شاملو می گوید: بترس از او که سکوت کرد وقتی دلش را شکستی ... او تمام حرف هایش را به جای تو به خدا زد .... و خدا خوب گوش می کند و خوب تر یادش می ماند . خواهد رسید روزی که خدا تمام حرف های او را سرت فریاد خواهد کشید... و تو آن روز درک خواهی کرد که چرا میگویند: دنیا دار مکافات است
-
مردم
پنجشنبه 20 اسفند 1394 11:49
ما عجیب مردمی هستیم. هرروز دست به آسمان میگیریم و دعا می کنیم برای باران؛ اما تا باران ببارد، همه چتر به روی سر می گیریم و از باران میگریزیم. و من همواره ترسانم از دوست داشته شدن توسط این مردم ...
-
پیرامون طاهره صفا زاده
شنبه 1 اسفند 1394 16:11
طاهره صفا زاده زندگینامه صفارزاده در ۲۷ آبان ۱۳۱۵ در سیرجان استان کرمان زاده شد. وی پس از کسب مدرک لیسانس در رشته زبان و ادبیات انگلیسی، برای ادامهٔ تحصیل به خارج از کشور رفت. در سال ۱۳۷۱ از سوی وزارت فرهنگ و آموزش عالی ، عنوان استاد نمونه به وی اعطا شد و در سال ۱۳۸۰ پس از انتشار ترجمهٔ قرآن به انگلیسی و فارسی عنوان...
-
شعر افسانه از نیما یوشیج
شنبه 1 اسفند 1394 15:56
شعر افسانه از نیما یوشیج افسانه در شب تیره، دیوانه ئی، کاو دل به رنگی گریزان سپرده در درّه ئی سرد و خلوت نشسته همچو ساقه ی گیاهی فسرده می کند داستانی غم آور. در میانِ بس آشفته مانده قصه ی دانه اش هست و دامی وز همه گفته نا گفته مانده از دلی رفته دارد پیامی داستان از خیالی پریشان. عاشق-« ای دل من، دل من، دل من ! بینوا،...
-
نماز من
سهشنبه 27 بهمن 1394 18:30
به نام او چشمانم را لحظه ای می گشایم. خورشید بی مهابا نور تنش را مهمان چشمانم می کند. آرام سرم را به زیر می گیرم که ناگهان صدایی آشنا در گوشم را می نوازد. آن سوی خط اما صدایی آشناتر با من سخن می گوید. - : الله اکبر الله اکبر. خدا مرا به میهمانی ظهرانه ی خویش دعوت می کند. در کناری آبی به صورت میزنم و دست ها و پاهایم را...
-
تکرار
جمعه 23 بهمن 1394 09:32
هوای این روزهایم بس عجیب است. ساعت هایم می گذرند بدون مکثی و بدون هیچ آزاری؛اما نابسامانی هوایم از آنجایی شروع میشود که شب هایم تکراری از روزهایم می شوند. نمیدانم چه چیزی در روزم به مزاج ذهنم خوش می آید که هر شب، تا پا به خواب می گذارم برایم به صورتی دیگر روزآرایی می کند و دست مرامی گیرد و به سر سفره می آورد. احساس می...
-
آرزوهای من
چهارشنبه 21 بهمن 1394 16:23
( بلوار روبروی مسجد جامع خرمشهر، عکس گرفته شده توسط خودمون) و من در تنهایی به سر می برم. صبح آرزوی شیرینی در سرم متولد میشود، من دخترم، و آن آرزو را تا شب در آغوشم می پرورانم. آنقدر که وابسته اش میشوم، آنقدر که آینده ام میشود. روزها از پی هم میگذرند، و من به او وابسته تر و او بیشتر آینده ام را دربرمیگیرد، اما روزی...
-
در تکاپوی چشم ها
چهارشنبه 21 بهمن 1394 16:21
دخترک در کنار دیوار کز کرده بود. زیر اندازش تن سرد سنگ بود و رواندازش دستان سردش. نفس هایش بوی مردگی میدادند و چشمانش منعکس کننده ی فریاد خاموش ناامیدی. موهایش آشفته وار این سو و آن سو می دویدند و لب هایش بی قرار بودند. فکرش اما در بن بستی گیر افتاده بود. نمی دانست بماند و یا دل بکند. هرکسی که می گذشت رنگ نگاهش جدید...
-
دلنوشته های راهیان نور
شنبه 17 بهمن 1394 21:11
( مرز ایران و عراق در محل اروند. زمین آنسوی رود شهر فاو عراق است. عکاس خودمون ) بوی اروند را حتی از همین جا هم می توانستم حس کنم. شاخه های اروند در اطرافمان در رفت و آمد بودند. هنوز هم رشادت های مردان بزرگ خدا در اهواز خود نمایی می کردند. دریاچه های ساخته ی چمران در کنار رنگ سر درختان به تو این حس را القا می کردند که...
-
دلتنگم نبود
شنبه 17 بهمن 1394 20:39
هیچکسی نگفت که دل تنگم می شود. پدرم نبود که بگوید، شاید اگر می بود به گفتن یادت نرود به ما زنگ بزنی دلتنگی اش را اظهار می کرد. خواهرم اما مرا در آغوش نگرفت، حتی نگذاشت لب هایم لحظه ای مهمان گونه هایش شود. برادرم که بحثش جدا بود. او حتی زحمت پایین آمدن و خداحافظی را هم به خود نداد. مادرم اما کسی نبود. او یک فرشته است...
-
دلنوشته ی من در راهیان نور
شنبه 17 بهمن 1394 16:30
( جاده ی کمربندی اهواز عکاس : خودم ) در راه رسیدن بودیم و همراه جاده پیش می رفتیم. در یک سو سبزی بیکران جلگه ی خوزستان یادآور شش های تنفسی شمال ایران بود و در سمت دیگر زندگی مردم شهر جریان داشت. خورشید سوزان غروب به اهواز جذبه ای بخشیده بود که خشتگی راه را به آرامش دعوت می کرد و همزمان ماه نیز چهره نشان داده و نیمی از...
-
دلنوشته های من در راهیان نور
جمعه 16 بهمن 1394 18:38
( یکی از سر شاخه های رود کارون واقع در نزدیکی آرامگاه شوش دانیال. عکاس : خودمون) و رود همچنان در دل شهر جریان دارد. با غرور و پر صلابت می تازد و به پیش میرود. از هیچ چیزی بیم ندارد. نه بیم خشکسالی و نه بیم از آلودگی. همواره در بستر خود پیشروی می کند و به سوی مقصد می شتابد. عجله ی او برایم تا حدی قابل درک است. شاید اگر...
-
علت نامگذاری دی
جمعه 16 بهمن 1394 18:28
دی : دی نام دهم از سال خورشیدی است در مورد دی در بن دهشن آمده است که دادار است و نام خویش را در چهار جا در ماه ها داده است یکی نام هرمزد و آن سه دی که یکی گاه و یکی دین و یکی زمان است استاد پورداوود دی را برگرفته از نام اوستایی( زَیََنَــه ) zayana به معنای زمستان می داند. دی (دادار، دانای آفریننده) در اوستا داثوش یا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 بهمن 1394 13:47
http://s7.picofile.com/file/8235765226/IMG_20160126_155857.jpg http://s7.picofile.com/file/8235765318/IMG_20160126_170041.jpg http://s6.picofile.com/file/8235765384/IMG_20160126_155707.jpg http://s7.picofile.com/file/8235765426/IMG_20160126_155547.jpg http://s6.picofile.com/file/8235765526/IMG_20160126_155312.jpg...
-
جای خالی
یکشنبه 29 آذر 1394 19:00
دم را بازدم می کنم و به دوستم گوش می سپارم. از پارک، از شور، از نشاط می گوید. از خوش گذشتن بر او و جای خالی من در بین آن ها. در حالی که نمی داند خیلی وقت است که شادی خانه اش در قلبم را فروخته است و من، شب هایم را با دلتنگی سپری می کنم و من باید به شادی بگویم: این شب ها جایت بدجوری حالیست. نویسنده : خودم
-
غار سخنگو گزیده ای از کتاب کلیله و دمنه
یکشنبه 29 آذر 1394 18:57
آفتاب رها و آزاد، دشت ها را زیر نگین خود داشت؛ پرنده های گوناگون و مختلف بر شاخه های درختان آرمیده بودند و گاهی از شاخه ای به شاخه ای دیگر می پریدند و آواز سر می دادند، تنها صدای آنان بود که تلنگر بر سکوت می زد. شیر گرسنه ی داستان ما نگاهش را به آسمان بیکرانه راه داد، چشمش به پرندگانی افتاد که در پهنه ی آسمان تاب می...
-
شوق کودکی
یکشنبه 29 آذر 1394 18:57
از کوچه باغ های تنهایی دوران کودکی ام می گذشتم؛ بوی دود درآمیخته به نان را استشمام می کردم.نم نم باران و بوی کاهگل دیوار های قدیمی فضا را پر کرده بود.رایحه ی روح نواز گل های محمدی از بوته های سرافراز اطراف مسیر به مشام می رسیدند. قطرات بخشنده ی باران رطوبتشان را با لباسم تقسیم می کردند و با لطافت دست هایشان به دنیای...
-
داستانای مرضی
یکشنبه 29 آذر 1394 18:54
یه روز که شب بود، یه دختری بود که با برادرش رفتن توی رستوران پلاژ های کنار دریای ارتش تا برای خانواده اشون و خانواده ی دایی و خاله و پدربزرگ شون جا بگیرن. چون خیلی زود رفته بودن هی میرفتن دم در رستوران و بعدش سوار چرخ و فلک میشدن. آخرش در باز شد و رفتن توی رستوران. چون دختره خیلی تشنه بود آب می خواست ولی پارچ روی...