جان سنفورد در کتاب (یارپنهان)

تفاوت آدمها و انسان ها:
آدم ها زنده هستند
انسان ها زندگی می‌کنند !
آدم ها می‌شنوند
انسان ها گوش می‌دهند
آدم ها می‌بینند
انسان ها عاشقانه نگاه میکنند!
آدم ها در فکر خودشان هستند
انسان ها به دیگران هم فکر می‌کنند !
آدم ها میخواهند شاد باشند
انسان ها می‌خواهند شاد کنند!
آدم ها، اسم اشرف مخلوقات را دارند
انسان ها، اعمال اشرف مخلوقات را انجام می
‌دهند
آدم ها٬ آدم بدنیا آمده اند و انتخاب کرده اند که آدم بمانند...
انسان ها تغییر کردن را پذیرفته اند تا انسان شوند
آدم ها وانسان ها هردو انتخاب میکنند....
اینکه آدم باشند یا انسان انتخاب با خودشان است...

«نیازی نیست انسان بزرگی باشیم...
انسان بودن خود نهایت بزرگی‌ست...! »

یه گل کاکتوس قشنگ تو خونه ام داشتم،اوایل بهش میرسیدم،قشنگ بود و جون دار،کم کم فهمیدم با همه بوته هام فرق داره،خیلی قوی بود،صبور بود،اگه چند روز بهش نور و آب نمیدادم هیچ تغییری نمیکرد،
منم واسه همین خیلی حواسم بهش نبود به خیال اینکه خیلی قویه و چیزیش نمیشه،
هر گلی که خراب میشد میگفتم کاکتوسه چقدر خوبه هیچیش نمیشه اما بازم بهش رسیدگی نمیکردم...
تا اینکه یه روز که رفتم سراغش دیدم خیلی وقته که خشک شده،ریشه اش از بین رفته بود و فقط ساقه هاش ظاهراشو حفظ کرده بود،قوی ترین گل ام رو از دست دادم چون فکر کردم قویه و مقاوم...
مواظب قوی ترین های زندگی امون باشیم ما از بین رفتنشونو نمیفهمیم چون همیشه یه ظاهر خوب دارند،همیشه حامی اند،پشتت بهشون گرمه...
اما بهشون رسیدگی نمیکنیم،تا اینکه یه روز میفهمی قوی ها هم از بین میرن...

انسان حیوان عجیبی است! همه چیز را کاوش می کند. تا قله اورست می رود. تا قطب شمال و کره ماه می رود اما هرگز به فکرنمی افتد سری هم به درون خویش بزند! این بزرگترین بیماری است که انسان گرفتار ان است. تنها جایی که انسان کاوش نکرده دنیای درون خویش است. و گنج واقعی در آنجاست. تو تا زمانی که وارد معبد وجود خویش نشوی، زندگی ات خسران خواهد بود. خسرانی جبران ناپذیر. ما فرصتی بسیار گرانبها را از دست می دهیم اما حتی آگاه نیستیم که در حال از دست دادن چنین فرصتی هستیم. چنان ناآگاهیم که همچنان تمام چیزهای باارزش را دور می ریزیم و به جمع آوری آت و آشغال مشغولیم. مردمانی وجود دارند که مشغول جمع آوری مجسمه هایی قدیمی هستند. چنین می پندارند که این مجسمه ها هرقدر قدیمی تر باشند،‌ بهترند. مردمانی دیگر به جمع آوری پول و دیگر چیزهای مزخرف مشغول اند. اینان در واقع در جست و جوی باستانی ترین گنج خویش هستند اما در راهی نادرست. یگانه گنجی که ارزش جست و جو دارد، طبیعت خود توست. ماجرای واقعی سفر به درون خود توست. آنگاه که دانسته، آگاه، و متعهد تصمیم به این کار بگیری، تصمیم به اینکه «‌هر اتفاقی بیفتد، ‌باید خودم را، ‌طبیعت ام را،‌ وجودم را بیابم. این فرصت زندگی را از دست نخواهم داد »، ‌آنگاه که این تصمیم، صریح و روشن گرفته شود و تمام انرژی ات را صرف آن کنی، هیچ بهانه ای برای شکست خوردن وجود نخواهد داشت. هیچکس تاکنون در این راه شکست نخورده. هرکس که انرژی اش را صرف جست و جوی درون کرده موفق به یافتن خود شده است.
اشو

می توان تلخ تر از دوری ات
اندوهی را تصور کرد؟
گُمان می کنم نه!
وَ اما جواب تو آری ست ..
می شد تورا نداشت
می شد پیش تر از اینها
دستت را از دست داد ..

تو از من جلوتر ایستاده ای
به اندازه ی خوابِ نوزادی در گهواره
به قدری که آفتابِ فردا را پیش از من نوازش کنی

تو راست می گفتی
می شد تلخ تر هم این روزها می گذشت
بماند که این فصل
بی تو گذشت ..

- سید محمد مرکبیان

تــــو را می خواهم برای پنجاه سالگی
شصت سالگی
هفتاد سالگی
تــــو را می خواهم برای خانه ای که تنهاییم

تو را می خواهم برای چای عصرانه
تلفن هایی که می زنند
و جواب نمی دهیم

تــــو را می خواهم برای تنهایی
تو را می خواهم وقتی باران است
برای راهپیمایی آهسته ی دوتایی
نیمکت های سراسر پارک های شهر
برای پنجره ی بسته
و وقتی سرما بیداد می کند ...

تــــو را میخواهم برای
پرسه زدن های شب عید
نشان کردن یک جفت ماهی قرمز
تــــو را میخواهم
برای صبح
برای ظهر
برای شب

برای همه ی عمر ...