دلنوشته ی من در راهیان نور

 

( جاده ی کمربندی اهواز عکاس : خودم ) 

 

در راه رسیدن بودیم و همراه جاده پیش می رفتیم.  

در یک سو سبزی بیکران جلگه ی خوزستان یادآور شش های تنفسی شمال ایران بود و در سمت دیگر زندگی مردم شهر جریان داشت. خورشید سوزان غروب به اهواز جذبه ای بخشیده بود که خشتگی راه را به آرامش دعوت می کرد و همزمان ماه نیز چهره نشان داده و نیمی از چاده را در نقره ای ملایم پوشاده بود. 

خورشید که دور می شود عرصه برای ماه باز تر می شود.مزارع ، درختان را به میهمانی غروب خود دعوت کره بودند و درختان نخل بیشتر در آغوش سلول های شهری فرو می رفتند. 

حالا من در کنار پنجره ی غمگین بودم و مریمی که کلماتش را به رقص انگشتانش بر تن دفتر پهن می کرد.  

دیگر خورشید صورتش را از چشم شهر پوشانده بود و اتوبوس در تاریکی آرامی فرو رفته بود. اما مزارع ما را در محاصره ی خود داشتند. ماه هم انگار می خواست ما را تنها بگذارد. داشت عقب نشینی می کرد. 

چاده به همراه مزارع پیش می رفت و هرکس مشغول کاری بود. زمین  گاهی عریان می شد و گاهی با آب هم نشین. 

و اما چشمانم هنوز اسیر پنجره بودند. 

نویسنده : خودم

نظرات 1 + ارسال نظر
فاطمه شنبه 17 بهمن 1394 ساعت 21:23 http://donyayekoochakeman.blogfa.com

شش های تنفسی شمال؟ جلگه های پر از زندگی جنوب را با سبزی بی حال شمال مقایسه می کنید؟! واقعا؟!

به نظر من هر دو عالی بودن و به یک اندازه توشون زندگی جریان داشت و من اون لحظه که اونجاها رو دیدم واقعا منو یاد شمال انداخت. حالا توی شمال چون شهرت بیشتری داره آلودگی بیشتر بود و شاید کمی بی روح شده باشه ولی درست نیست اینطوری بگین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.